این سفر، سفری سخت، ماجراجویانه، جالب و پراز
لحظه های شاد و شگفت انگیز است.کسانی که از کمی سرما (حدود منفی 5 درجه )
یا از کار سخت (دو روز و هر
روز 6 ساعت پارو زدن در قایق) یا خوردن غداهای
غیر متعارف میترسند، بهتره که به این سفر
فکر نکنند. اما اگر کسی خودش را برای هر شرایطی
در سفرآماده کرده، خواندن ادامه این نوشته
برایش جالب خواهد بود.
گروه
ساعت 7 صبح به مسکو و حدود یک ساعت و نیم
بعد، با قطار اکسپرس به مرکز
شهر رسید.(البته گروه رسید، من و آناتولی راهنمای
روس رفتیم پیشوازشان) سریع وسایل رو بردیم یک
ایستگاه قطار دیگه و تحویل انبار دادیم. (به
هیچ عنوان با خدتون چمدان نیارید، چون حمل
کردنش در این مسیر خیلی سخته یکی از همسفرها
آورده بود و کلی سختی کشید) وقتی که از دست
بارهایمان خلاص شدیم، رفتیم اولین رستوران فست
فود و صبحانۀ
مفصلی خوردیم. بعد از اون در یک روز تابستانی
آفتابی در شرقی ترین پایتخت اروپا تا عصر گردش
کردیم. (میدان سرخ، باغ الکساندر، رودخانۀ
مسکو، تئاتر بزرگ، تئاتر هنری چخوف، میدان
انقلاب، مجسمۀ معروف مارکس، مزار سرباز گمنام،
کلیسای سنت بازیل و کاخ کرملین)
ساعت 6 بعدازظهر رفتیم ایستگاه قطار سراسری
سیبری تا وسایلمان را تحویل بگیریم. (البته آناتولی دیر کرد، چون رفته بود
کلی غذا و میوه بخره. فکر کرده بود که ممکنه
کسی از غذای قطار خوشش نیاید و درست هم فکر کرده
بود) در نتیجه وسایل رو از انبار دیر گرفتیم
و در آخرین دقایق خودمان را با وسایل پرتاب
کردیم در قطار و بسوی شمال سیبری شهری
به نام سالیخارد
حرکت کردیم. وقتی خیس از عرق و خیلی خسته از
کشیدن یک عالمه بار به قطار، آناتولی گفت قطار
حمام دارد. خیلی خوشحال شدیم. بعضیها گفتند
اصلاً امکان نداره این وضعیت رو تحمل کرد.(سه
روز و نیم تا سالیخارد راه بود، 4500 کیلومتر
از میان جنگلهای کاج) شهر به شهر رفتیم، تا
رفته رفته از ارتفاع درختها کم شد و کوههای
اورال مرز آسیا و اروپا رو هم رد کردیم.
شهر سالیخارد تنها
شهری است که روی مدار قطب قرار دارد. (یعنی
66درجه و 33 دقیقه) قبل از اینکه به سالیخارد
برسیم قطار فقط بخاطر گروه 7 نفرۀ ما ایستاد و ما توی دشت سرسبزی که فقط خط
آهن از وسط اون
رد شده بود با یک کوه وسایل پیاده شدیم. هیچ
نشانی از زندگی شهری دیده نمیشد سکوت کامل .
نه تیر برق نه هیچ صدایی... پنج دقیقه بعد یک
مرد ار دوردست به سمت ما اومد و خودش رو تیمور
معرفی کرد و گفت من راهنمای شما هستم. از پشت
خاکریز ریل ناگهان یک ماشین عجیب غریب مثل
تانک ظاهر شد . به کمک تیمور و دوست غول
پیکرش سرگی وسایل رو توی ماشینی شبیه
تانک (همهجارو اسم روسیاش
vezdekhod) جا داد
و حرکت کردیم. نزدیک چهار ساعت با همهجارو در
توندرا بطرف شمال رفتیم . ما در این مسیر حلقه
قطبی رو رد کردیم و حتی صد کیلومتر هم جلوتر
رفتیم. جائی که هنوز عشایر کوچنشین این منطقه
(خانتها و ننتسهاو...) زندگی میکنند. این
عشایر بیشتر شبیه اسکیموها زندگی میکنند یعنی
گلههای گوزن دارند و در توندرا کوچ میکنند.
سه روز پیش عشایر تو چادر اونا در کنار4000 تا
گوزن زندگی کردیم، گوشت گوزن خوردیم و از یک
توالت 12000 کیلومتر در فظای باز (اگر گوزنها
اجازه میدادند) استفاده کردیم. بعد بازهم به
طرف شمال حرکت کردیم تا نزدیک اقیانوس شمالی.
(چون منجمد نبود کلمۀ منجمد رو حذف کردم) از
اونجا هم با قایقهای بادی به مدت دو روز پارو
زنان به طرف سالیخارد رفتیم. اب رودخانه انقدر
تمیزو ذلال بود که میشد مثل آب یخچال نوشیدش.
از همه چیز مهمتر رودخانه از وسط بهشت رد
میشد. از وسط جنگلی با درختهای رنگ آمیزی
شده، زرد و سبز و سرخ.(پاییز تو مناطق قطبی از
آخر مرداد شروع میشه) در این مسیر من از
قایق به رودخونه افتادم و مقدار زیادی اب یخ
نوش جان کردم. (عمق رودخونه زیاد نبود و من هم
جلیقۀ نجات داشتم)
بالاخره عصر روز دوم رسدیم
شهر یامال که عرض سی کیلومتری یک خلیج و
انشعاب رود خانۀ اُب، اون رو از سالیخارد جدا
میکرد. (اُب بزرگترین رودخانۀ جهان بعد از
آمازون به حساب میآید) با یک مينیبوس، سوار
"دوبه" شدیم (وسیله ای که ما رو تا آن طرف
خلیج حمل کرد) و از خلیج گذشتیم و به سالیخارد
رسیدیم. تا اتاق هتل رو گرفتیم ساعت 8 شب بود
و همۀ افراد گروه فقط میخواستند استراحت کند،
حمام کنند. (البته شب ساعت ده پدر و مادر
آناتولی با کلی مهربانی و میهمان نوازی ما رو
برای صرف شام به خونشون دعوت کردند) شب خیلی
خوبی بود. فردا
تمام روز رو از سالیخارد بازدید داشتیم. صبح
اول وقت مسجد
مسلمانان تاتار قطبی، موزۀ دیرینه شناسی
سالیخارد، و ماموتهای آنجا (قدیمی ترین و سالم
ترین ماموت جهان که یک بچه ماموت به اسم لوبا
است سال2010 توی یخهای قطبی این منطقه پس از
42000 سال کشف شده) سالن حیات وحش ، سالن جنگ
جهانی و قهرمانهای این شهر و سالن فرهنگ بومی.
بعد به قسمت قدیمی شهر رفتیم و از قلعه و
کلیسای آنجا و درخت آرزو (چیزی شبیه درختهائی
که تو ایران بهشون دخیل میبندند.) دیدن
کردیم. بعد ما رو بردند خارج از شهر توی جادۀ
فرودگاه و کلکسیون هواپیماهايی که به قطب
رفته بودند را از نزدیک دیدیم و در پایان در محوطهای
شبیه میدان که دوتا مثلث شیشهای بزرگ کنار هم
روی زمین عمودی ایستاده بودند، از ما خواستند از
وسط مثلثها بگذریم و هورا بکشیم. سرگی بعد از
این مراسم از طرف شهردار سالیخارد به تک تک ما
تبریک گفت که از مدار قطبی رد شدیم و از شهر
آنها بازدید کردیم و گواهی نامۀ سفر به مناطق
قطبی را رسماً به تک تک ما اعطا کرد.
بعدازظهر حدود ساعت 6 با کشتی ارتیش باز هم از
طریق رودخانۀ اُب به طرف قلب سیبری یعنی
شهر تابولسک حرکت کردیم . (ارتیش اسم یک
قهرمان است که در این منطقه با مغولها
جنگیده) این مسیر حدود 2000 کیلومتر طول داشت
و کشتی چون مخالف جریان رود حرکت میکرد حدود
پنج روز در راه بود. البته کشتی تمام وسایل
رفاهی را از جمله اتاقهای خوب و مبلۀ دونفره
با روشوئی، حمام، رستوران، سالن سینما، مغازه،
لاندری(رختشوی خانه) و صد البته همۀ اینها به
شکل روسی داشت. توی این مسیر از شهرها و روستاهای
زیادی گذشتیم که از بعضی از آنها و
موزههایشان دیدن کردیم. ناخدای کشتی هم چون
چندسالی در دریای خزر بین ایران و روسیه کار
کرده بود ایرانیها را خوب میشناخت و حسابی
سنگ تمام گذاشت قبل از رسیدن به هر شهر با
بیسم برای ما تاکسی تلفنی رزرو میکرد تا وقت
بیشتری برای بازدید داشته باشیم.
یکی از این شهر ها شهر
خانتی مانسیسک بود که پارک جالبی از مجسمه های
حیوانات ماقبل تاریخ داشت. (حیواناتی که در آن
متطقه قبلا وجود داشتند) کلمه خانتی مانسیسک
ترکیب دو نژاد عشایر آن منطقه است که اسم شهر
از آنها ساخته شده است. خانت ها و مانسیسکها
دو نژاد منطقه قطبی روسیه به حساب میآیند.
بعد از پنج
روز ساعت 6 صبح در تابولسک در حالیکه بارون
شدیدی میبارید از کشتی پیاده شدیم و سریع
رفتیم به ایستگاه قطار تا وسایلمان را تحویل
بدیم (تحویل وسایل به انبار ایستگاه از واجبات
این سفر بود. چون حمل وسیله یکی از مشکلات
همسفرها و بخصوص خانم ها بود) هوا خیلی سرد
بود و تا
ساعت 8 صبح هیچ موزه و نحتی مغازه ای
هم باز نبود. با کلی دردسر توانستیم صبحانۀ
سرپائی فراهم کنیم. بعد هم چون هیچ جایی باز
نبود رفتیم قبرستان، البته قبرستان تابولسک
برای روسها خیلی مهم است. چون در قرن نوزدهم
عدهای از افسران روس که بر علیه تزار قیام
کرده بودند در تابولسک زندانی بودند و همانجا
یا از سرما مردهاند یا تیرباران شدهاند.(دقیقاً 134 نفر) حالا تابولسک زیارتگاه اولین
انقلابیهای روس یعنی دکابریستها
(اکتبریستها) است. در زندانی که آنها زندانی
بودند همان موقع داستایوسکی هم زندانی بوده و
حتی او هم قرار بوده که با دکابریستها اعدام
بشه ولی به کمک برادرش فرمان عف از تزار
دریافت میکنه( یک دقیقه قبل از اجرای حکم) و
زنده میمونه. تابولسک شهر قشنگی است و بهترین
و جالبترین قسمت آن شامل قلعه و کلیسا است
که روی یک تپه بزرگ قرار داره و از آنجا میشود
تمام شهر را دید. روسها تابولسک را پایتخت
سیبری و محل تشکیل ارتش قزاق و محلی که در
قرنهای گذشته سرنوشت ملت روس رو در برابر
بربرها یا همون مغولها رقم زده به حساب
میآرند. (البته ارتش قزاق با نژاد قزاق و
کشور قزاقستان هیچ ارتباطی نداره، در روسی این
دو کلمه دو جور تلفظ میشوند. کازاک و کازاخ )
همۀ این چیزها را در موزۀ بزرگ و جالب
تابولسک متوجه شدم.
چون آناتولی در این شهر
تاریخ خوانده بود ما هم از دانشگاه تاریخ
بازدید کردیم و نهار را در دانشگاه تاریخ
خوردیم. عصر هوا آفتابی شد و از چند درجه زیر
سفر به چند درجه بالای سفر صعود کرد. دوباره
سوار قطار شدیم و به طرف مسکو بطرف غرب حرکت
کردیم. این مسیر را حدود یک روز و نیم در
قطار بودیم و بالاخره سفر ما به پایان خودش
نزدیک میشد. باز هم ساعت شش صبح به مسکو
رسیدیم و قبل از هرچیز وسایل را در ایستگاه
تحویل دادیم و در اولین رستورانی که میشد،
صبحانه خورديم. از شانس خوب ما
ایام ، ایام سال جشن تاسیس مسکو بود و هوا
هم خیلی خوب بود. بعد از صبحانه رفتیم خیابان
قدیمی و جالب آربات (الرباط) جائی که قبلاً
جادۀ ابریشم رد میشده و یک کاروانسرا داشته
است،
البته چیزی از هفت صد سال پیش باقی نمانده ولی
خاطرات زیادی از نویسندهها و شاعران قرن 18 و
19 روسیه در این خیابان بجا مانده که ارزش قدم زدن
در این خیابون را بالا میبرد. علاوه بر اینها
گروههای زیادی در این خیابان هنر خودشان را
به نمایش میگذارند. مثل نقاشها ،
کاریکاتوریستها، نوازندهها، خوانندهها و
شعبده بازها. و کلی مغازه وجود داره که میشود
در آنها سوقات روسی خرید. شب هم ساعت 7 همه به
طرف فرودگاه رفتیم و ساعت ده شب به سمت تهران
پرواز کردیم.